بی نام

قسمت کوتاهی از داستان جدیدم:

اصلا از کنکاش و کشف [شخصیّت دیگران] خوشم نمی‌آید. یعنی چی که وقتمان را بگذاریم برای کشف دیگری؟ آخرش که چه؟ همیشه آخرش می‌فهمیم طرف آنقدر که به نظر می‌رسید مهم نبوده، آنقدر که ظاهرش نشان می‌داد باحال نبوده، آنقدر باهوش نبوده، آنقدر سکسی نبوده... اصلا آنقدر نبوده!

ولی قبل از کشفش وضع فرق می‌کرد. چون ناآشنا و ناشناس بود به ما امکان تخیّل می‌داد. درون ذهنمان بت می‌ساختیم، تصویرهای هیجان‌انگیز خلق می‌کردیم [...] اما دست و دل طرف که رو شد خر بیار و باقالی بار کن! همین کریستف کلمب، قبلش فکر می‌کرد هندوستانی هست و خروار خروار طلا اما وقتی رفت و فکر کرد آمریکا، هند است دید زکی! اینجا که فقط سرخ‌پوست دارد؟! همان موقع محمود غزنوی که دنبال کشف و کنکاش و این قرتی بازیها نبود چپ و راست از هند طلا بار می‌زد و می‌آورد...

بازی

راه یافته به دور پایانی یازدهمین جشنواره شعر و داستان جوان سوره - (سنندج)

زن روی نیمکت پارک نشسته بود و مطالعه می‌کرد. مرد کنارش نشست و مشغول خوردن پفکش شد. زن نیم نگاهی در حدی که برای این مواقع کافی بود به مرد انداخت و به کار خودش ادامه داد. تقریبا بعد از یک دقیقه مرد گفت: ببخشید خانوم! امکان داره با هم یک بازی بکنیم؟

زن با کمی تعجب گفت: که چی بشه؟!

-هیچی. فقط کمی سرگرمی!

زن دوباره پرسید: چرا فکر کردید من با شما بازی می‌کنم؟

مرد خیلی قاطع انگار که مسئله‌ای بدیهی را توضیح می‌دهد گفت: متوجه شدم که شما دارید کتابی درباره‌ی تئاتر می‌خونید. این بازی هم یجور تئاتره!

زن کمی فکر کرد و گفت:خب! حالا چطوری هست؟

ادامه نوشته

شجریان

البرزکوه-دماوند-خلیج فارس-استاد شجریان-هفت سین-شب یلدا...

 

  1 مهرماه، سالروز میلاد مرغ سحر ،بر عاشقان ایران پاک گرامی باد!